کد مطلب:326792 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:299

قرة العین
درباره ی این زن شایعات افسانه آمیزی رواج دارد و بابیها و بهائیها او را بی نهایت بزرگ نشان می دهند. این مقاله با مراجعه ی به كتب معتبر برای روشن كردن حقیقت نوشته شده. در نام این زن اختلاف است و بعضی او را زرین تاج نوشته اند (كتاب نیكلا و مفتاح باب الابواب). ولی چنین به نظر می آید كه نامش فاطمه و كنیه اش ام سلمه و لقبش زكیه بوده است (كتاب ظهور الحق). پدرش او را به نام مادر خود چنانكه مرسوم است فاطمه نامیده بود، اما به پاس احترام مادر او را به آن نام نداء نمی كردند و ام سلمه می خواندند (ظهور الحق 311 ج 3 و كواكب ج 1 ص 60) وی در سال 1233 در خانواده ای كه عموما از روحانیون و مجتهدین بودند متولد شد. پدر وی ملا صالح برغانی بود كه با دو برادر
دیگر خود ملا محمد تقی و ملا محمد علی هر سه صاحب درجه ی اجتهاد و در سراسر ایران معروف بودند، بخصوص برادر بزرگ ایشان ملا محمد تقی برغانی فقیهی مشهور و در رعایت دقایق دین مبین اسلام بی نهایت باریك بین و سختگیر بود و او اول كسی است كه با شیخ احمد احسائی (1242 - 1166 ق) مؤسس مذهب شیخیه، بر سر این مسأله كه بعث اموات با بدن عنصری است یا جسد جوهری، در افتاد و چون شیخ احمد عقیده داشت كه بعث با جسد هور قلیائی انجام می گیرد [1] ملا محمد تقی نظر او را مخالف كلام خدا دانست [2] و او را كافر خواند و مردم را از دیدار وی منع نمود و شیخ احمد هر چه كوشید، نتوانست مردم را دوباره به دور خویش خواند و حتی در این باره به پیشنهاد یكی از طرفداران خود رساله ای نوشت به نام «اجوبة المسائل» و در آن از نظریه ی خود دفاع كرد. ولی نفوذ ملا محمد تقی مانع از آن شد كه بساط شیخ احمد را دوباره رونق نخستین باز آید [3] .

از آن تاریخ به بعد دشمنی مابین ملا محمد تقی و سلسله ی علمای شیخیه برقرار بود و عاقبت نیز درین راه به قتل رسید. برادر دیگر وی ملا صالح هر چند كه در امر دین متعصب بود، اما نسب به شیخیه، مانند برادر خود، دشمنی نداشت و خود را در این بحث و نزاع بی طرف می گرفت. اما برادر سوم یعنی ملا محمد علی نزد شیخ احمد احسائی تلمذ نموده و طرفدار جدی وی گردید.

در چنین خانواده ای بود كه فاطمه دختر ملا صالح متولد شد. فاطمه هوش و فراستی عجیب و حافظه ای سخت توانا داشت
و همین عوامل سبب گردید كه وی در درس و بحث و فراگرفتن مقدمات علوم اسلامی پیشرفت شایان كند، بخصوص كه وی در خاندانی روحانی و اهل بحث در علوم دین، متولد شده بود. ملا محمد تقی برادرانش در همسایگی منزل خود دو مدرسه ایجاد كرده بودند: یكی برای طلاب، دیگری برای افراد خانواده ی خود (بهائیگری و تألیف سید احمد كسروی). درین مدرسه ی اخیر همیشه بین عموها و فرزندان ایشان و برادران با یكدیگر مباحثه و محاجه برقرار بوده و فاطمه درین مباحثات و مشاجرات شركت داشته و بهمین لحاظ از كودكی با اصطلاحات دینی و احادیث و اخبار خو گرفته و درین مباحثات ورزیده شده بود. تا این كه گویا اطلاعات بسیط وی موجب تعجب بعضی از مردم سطحی و عامی و همسایگان شده و عده ای از زنان در مسائل فقهی مورد احتیاج مذهبی خویش از او كمك می گرفتند. فاطمه اغلب در مباحثات پدر و عموی خود مداخله می كرد و اشكال می گرفت یا اشكالات خود را می پرسید. ملا محمد تقی كه برادر زاده ی خود را، در عین داشتن اطلاعات دینی، صاحب جمال نیز دید وی را برای پسر خویش ملا محمد خواستگاری كرد و فاطمه به خانه ی شوی رفت و از او سه فرزند آورد: دو پسر و یك دختر. از پسران او بعدها یكی به شیخ اسمعیل معروف شد دیگری به شیخ ابراهیم. در همین مواقع بود كه اختلاف بین متشرعه و شیخیه سخت بالا گرفته بود و ملا محمد تقی به شدت از عقاید و روش متشرعه حمایت كرده به شیخیه حمله می نمود ولی چنان كه گفتیم ملا محمد علی برادر كوچكتر او به مذهب شیخیه
گرویده بود و هم او بود كه فاطمه را نیز با اصول مذهب شیخ احمد آشنا ساخت.

فاطمه سخت به اصول و عقاید شیخیه علاقمند شد و به زودی با سید كاظم رشتی كه پیشوای مسلم و متفق علیه شیخیه و شاگرد خلف شیخ احمد احسائی بود مكاتبه پیدا كرد و سید وقتی مكاتیب و سئوالات وی را دید، از احاطه ی وی بر مسائل دین تعجب كرده به رسم زمان، وی را به عنوان تشویق «قرة العین» خواند.

از آن تاریخ به بعد استمرار مطالعه در آثار شیخیه و تفحص كتب ایشان تمام حواس قرة العین را به خود معطوف داشت و كم كم زندگی او را عوض كرد و باعث شد از زندگانی مقدس زناشوئی به دور افتاده و رهسپار كوی و كوچه و بازار شود. زیرا وی با عقاید شوهر و طرز استدلال و قیاسات پدر شوهر خویش موافقت نداشت و هر ساعت كارشان به بحث و مشاجره و مجادله می كشید و سرانجام چون این وضع برای هیچ كدام قابل تحمل نبود، قرة العین با داشتن سه فرزند از شوهر و خانه و زندگی بریده، به منزل پدر خود رفت. قرة العین همچنان با حرارتی هر چه تمامتر به مبادی و عقاید شیخیه پرداخته بود و مرتبا با سید رشتی مكاتبه می كرد و اقوامش چون چنین دیدند صلاح دانستند كه وی سفری به كربلا كند شاید مسافرت و سیر و سیاحت خاطر او را از این اشتغال جنون آمیز منصرف نماید، بخصوص كه در این موقع خواهرش مرضیه با شوهر خود عازم عتبات بود. قرة العین به شوق دیدار سید راه افتاد، تا این كه به كربلا رسید و برق خیره كننده ی گنبدهای طلای
مزار سبط پیغمبر اكرم، حسین بن علی سرور شهیدان و سید جوانان اهل بهشت به چشمان او خورد. اما در این هنگام مرشد وی سید كاظم مرده بود و شاگرد مشتاق نتوانست روی معلم خود را ببیند. قرة العین در خانه ی حاج سید كاظم نزد زوجه ی وی ماند و بساط درس و بحث سید را ادامه داد.

در آن روزگار نیمی از شاگردان سید به قصد دیدار شخص مقصود یا به اصطلاح خود «شمس حقیقت» گرداگرد ایران به تكاپو افتاده بودند. من جمله یكی از شاگردان وی به نام ملا حسین بشرویه ای پس از اعتكاف در مسجد كوفه و تحمل ریاضت و چله نشینی، به سوی اصفهان و فارس روانه شد و قرة العین بدو نوشت كه اگر به مقصود رسیدی مرا از نظر دور مدار. ملاحسین نیز پذیرفت.

در حینی كه اصحاب سید رشتی كوچه به كوچه كو به كو، در پی شخص مقصود می گشتند، قرة العین حوزه ی درس سید رشتی را تجدید كرده بود و در پس پرده می نشست و به رفع و حل و طرح اشكالات دینی و فقهی می پرداخت و بساط شیخیه را همچنان نگه می داشت.

ملا حسین به كیفیتی كه ذكر شد، در شیراز به دام سید باب افتاد و به او گروید و ضمنا مكتوب قرة العین را هم بدو نشان داد و باب هم او را در عداد حروف حی یعنی 18 نفر اولیه قرار داد. او تنها كسی است كه هم غائبانه جزء حروف حی شده و هم بالاخره سید علی محمد را ندیده.

رسیدن كاغذ ملا حسین و ورود ملا علی بسطامی یكی دیگر از مبلغین
بساط ادعائی پوچ سید علی محمد، قرة العین را كه ماده اش برای شور و شر مستعد بود دگرگون ساخت. به طوری كه علنا مبلغ باب شد و این معنی موجب اعتراض مردم متدین و مسلمان كربلا گردید، تا آن جا كه مردم پاكدین تحمل این مزخرفات را نكرده، ازدحام عجیبی نمودند و خانه ی سید رشتی را كه محل سكنای قرة العین بود سنگباران كردند و نزدیك بود كه در این شورش عده ای كشته شوند و سرانجام والی عراق آن زن بی دین و خطرناك را به بغداد تبعید كرد. درین شهر، وی ابتدا به خانه شیخ محمد شبل رفت، ولی پس از آن كه در آن جا هم مایه ی فساد شد و بساط تبلیغ راه انداخت والی او را مجبور به اقامت در خانه ی محمود افندی آلوسی كرد و او با همراهان خود یعنی مادر و خواهر ملاحسین بدان خانه رفت.

قرة العین از همان روز كه سخنان واهی سید علی محمد را پذیرفت، دیگر اصول مقدس دیانت اسلام را رعایت نمی كرد و درین راه از سایر مریدان سید بلكه از مرشد گمراه و سخیف العقل خود نیز جلوتر افتاد و او اول كسی بود كه علنا به حدود دیانت مقدس اسلام جسارت و تجاوز كرد. بدین معنی كه چون در كربلا، مردم و كسبه از راه حفظ طریقه ی حقه ی اسلامیه ی خود به سید علی محمد و طرفداران گمراه وی دشنام می دادند، مریدان باب به عنوان این كه هر كه شیعه ی كامل و ركن رابع (اینها از اصطلاحات مذهب شیخیه است و همین اصطلاحات است كه بهانه به دست شیادانی مثل باب داد. رجوع كنید به كتب شیخیه و ارشاد العوام و مقاله ی این بنده در مجله یادگار
درباره ی مرحوم حاجی محمد كریم خان كرمانی سال پنجم) را سب كند كافر است، از بازاریان چیزی نمی خریدند و نمی خوردند. پس از آن كه رساله ی فروع باب منتشر شد و در آن رساله، باب نظر آل الله را یكی از مطهرات (به كسر هاء) دانسته بود، قرة العین از روی ضلالت و گمراهی به اصحاب خود گفت از آن جا كه من مظهر حضرت فاطمه (ع) هستم آنچه در بازار می خرید بیاورید تا نظر كنم و «هر چه من نظر نمایم طاهر می شود» [4] مریدان وی نیز چنین كردند. چنانچه در متن گذشت رسم بابیه این بود كه هر یك از كسان خود را به نام یكی از آل الله و عترت خیرالمرسلین می خواندند و آن زن نیز برای خود خود چنان عنوانی جعل كرده بود.

قرة العین برخلاف نص صریح قرآن كریم به حجاب هم عقیده نداشت. در ایام اقامت بغداد، هر چند در برابر مردم از پس پرده گفتگو می كرد، ولی در میان مریدان خاص خود مقید به حجاب نبود بلكه بی آنكه روی خود را بپوشاند در برابر آنان ظاهر می شد و به بحث و مشاجره می پرداخت. عده ای از معتقدین باب كه هنوز نفهمیده بودند كه غرض چیست و هنوز نور اسلام از قلب آنان بكلی زائل نشده بود به این كار اعتراض كردند. قرة العین به احادیث متوسل شد و بعضی اقوال كه ستر وجه و كفین لازم نیست استشهاد نمود. اما چون نتوانست اعتراض صحیح آنان را جواب دهد، قرار بر این شد كه از سید علی محمد درین باره پرسشی شود. بنابرین نامه ای به همراه یكی از محارم سید كاظم به نزد سید علی محمد در شیراز فرستادند. قاصد پیغمبر دروغین
و پیشوای گمراهان را در شیراز نیافته در پی او به اصفهان رفت. ولی از آن جا نیز سید علی محمد را به ماكو برده بودند.

در ماكو نامه ی قرة العین و مخالفین به نظر باب رسید. باب آن نامه را جواب داد و همراه قاصد فرستاد. وقتی جواب رسید، گروه بابیه در كاظمیه جمع شدند و كاغذ را خواندند. در این نامه پس از آن كه میرزا علی محمد، مخالفین قرة العین را «متزلزل» خوانده بود، راجع به قرة العین نوشته بود: «... و اعلم انها امرأة صدیقة عالمة عاملة طاهرة» از آن لحظه كلمه ی طاهره لقب وی قرار گرفت (كواكب و ظهور الحق). هر چند كه بر اثر این توقیع عده ی زیادی سر از اطاعت پیچیده و بساط جدید را كه مخالف مذهب اسلام بود ترك كردند، ولی موقعیت این زن در نزد كسانی كه هنوز در مرحله ی اطاعت باب بودند بالا رفت.

در طی اقامت بغداد همچنان كه گفتیم طاهره از بحث و تبلیغ دست بر نداشت و علمای اهل سنت و تشیع را به مجادله بلكه به مباهله خواند و مجملا سر و صدای وجوه مردم و علما را در آورد تا آنجا كه به امر سلطان عثمانی وی را از عراق به ایران تبعید كردند.

ورود این زن به ایران نیز بی سر و صدا صورت نگرفت. بلكه مریدان و شاگردان وی به تعداد زیادی وی را بدرقه كردند و عده ای تا كرمانشاه و بعضی تا همدان وی را همراهی نمودند. هر جا پای قرة العین می رسید آشوبی به پا می شد. چه وی از دعوت و تبلیغ و علما طبق وظیفه ی مقدس خود از منع و جلوگیری انتشار عقاید وی باز نمی ایستادند. وی در كرمانشاه چهل روز توقف نمود و در این مدت آشوب و هیاهوئی
به راه انداخت. حتی مجتهدین شهر را به مباهله دعوت كرد تا آنكه آقا عبدالله مجتهد به ستوه آمده مخفیانه كسی پیش خویشان وی فرستاد كه وی را به نحوی از كرمانشاهان بیرون برند، اقرباء وی نیز به كمك افراد تابعه ی صفر علی خان سرتیپ، شبانه وی را از كرمانشاه بیرون بردند. ولی در همدان هم باز بساط تجدید شد و جنگ و نزاع در گرفت تا این كه بالاخره برادران وی رسیده او را به رفتن به قزوین راضی كردند و قرة العین مریدان خود را نیمی امر به مراجعت و نیمی امر به اقامت همدان نمود و تنها چند نفر با او همراه شده به قزوین رفتند و پس از یك ماه متوقفین در همدان نیز اجازه ی مراجعت یافتند.

همین كه قرة العین به قزوین وارد شد در آن شهر جنب و جوشی برپا گردید. عده ای فریفته ی كلمات وی شدند و اكثر نیز برای تحقیق و كنجكاوی از كار این زن، روی بدو آوردند و كار وی سخت بالا گرفت. بدیهی است كه ملا محمد تقی فقیه متدین بزرگوار گذشته از بدنامی و رسوائی ارتداد برادر زاده، نمی توانست توهین و حمله ی او را به دیانت مقدس اسلام تحمل كند و نسبت به این وضع سخت اعتراض می كرد و چون شیخ احمد احسائی و سید كاظم رشتی و اخیرا سید باب را موجد این اغتشاش و هیاهو می دانست بر سر منبر بدانان سخت حمله می كرد و از اظهار سب و لعن خودداری می نمود. یك علت دیگر برخورد شدید ملا محمد تقی با قرة العین هم این بود كه در ابتدای ورود به قزوین هر چه با او به زبان كتاب خدا و احادیث محاجه كرد، برادر زاده ی گمراه زیر بار نرفت و حتی حاضر نشد دوباره با ملا محمد شوهر خویش زندگانی
كند. بدین عنوان كه گفت وی شیعیان كامل (شیخ احمد و سید كاظم و سید باب) را لعن می كند پس كافر است و من طاهره ام و میان ما، صلح و آشتی امكان پذیر نیست. به هر حال ملا محمد تقی همچنان بر سر منبر حمله به بابیه می كرد. حتی وقتی یكی از آنان را كه تازه به قزوین وارد شده بود به امر او مردم با سنگ و چوب بزدند و او را به نزد ملا آوردند. او هم فرمان داد تا وی را به سختی فلك كردند و چوب زیادی زدند. این واقعه بر كینه ی بابیه متعصب و تند افزوده، قصد قتل آن پیرمرد را نمودند.

با این كه بابیه سعی دارند كه قرة العین را از تهمت قتل ملا محمد تقی مبری بدانند و در این باره توجیهاتی می كنند، ولی مدارك متقن تاریخی ثابت می كند كه قتل آن مرد روحانی به امر و اطلاع وی بوده است. چه یك چند روز قبل از وقوع این قضیه، وی جمعی از افراد عرب را كه به همراهی او تا قزوین آمده بودند، به اصرار از قزوین خارج نمود و حتی در جواب یكی از آنان كه گفت چرا شیخ صالح و ملا ابراهیم و دیگران نمی آیند؟ گفت آنان برای كار مهمی مانده اند و به زودی در این شهر غوغائی خواهد شد و من نمی خواهم كه شما در این شهر تا آن هنگام مانده باشید. پانزده روز بعد از این امر، واقعه ی قتل ملا محمد تقی پیش آمد و كیفیت آن به اختصار چنین است كه در هنگام سحر وقتی كه مجتهد بر سر سجاده نشسته بود، شیخ صالح نام شیرازی از متعصبین مذهب شیخیه و از معتقدین پا بر جای باب وی را با سر نیزه ای مجروح كرد و زخمی منكر بر دهان او زد به طوری كه
زبان وی شكافته شد. تا دو روز، روحانی پیر مرد بیچاره كه شهید راه حقیقت جوئی خود و تعصب جمعی بی دین گمراه من جمله برادر زاده و عروس خود شده بود رنده بود و با وجود آنكه سخت تشنه می شد نمی توانست به علت زخم زبان و دهان آب بنوشد. بالاخره با وضع فجیعی بدرود حیات گفت. به این عمل قرة العین عنوان و اسمی جز قساوت وحشیانه و تعصب شدید نمی توان نهاد. روحانی متدین بزرگوار و پیرمردی عاجز را به جرم داشتن عقیده ای كشتن، آن هم بدان وضع دلخراش، بخصوص كه قاتل برادر زاده ی وی باشد، جرمی است كه به هیچ گونه پرده پوشی نمی توان كرد. البته مخالفین این فرقه تا آن جا كه توانستند در زشتی این عمل مطالب مفصلی گفتند و نوشتند و حتی زشتی این عملیات به حدی بوده كه بعدها اهل آن فرقه نیز به تند رویهای قرة العین چندان روی رضایت نشان نداده اند. چنانكه خواهر میرزا حسینعلی بعدها در حق قرة العین و تندیهای وی گفته است كه قرة العین یك دفعه بی حكمتی كرد و هنوز از كله ی مردم نمی توانیم بدر آوریم» [5] به هر حال این عمل قرة العین تأثیر عجیبی در مردم قزوین كرد و مردم كه نسبت به مجتهد اعلم و بزرگوار خویش ارادتی بی حد داشتند جدا تقاضای قصاص قاتلین او را نمودند،بخصوص كه ملا محمد پسر ملا محمد تقی - كه پس از كشته شدن مسلمانان او را شهید ثالث [6] خواندند - بر اثر كینه ی رفتار گذشته كه آنگاه پدر كشی هم بدان اضافه شده بود در اجراء حكم اخذ و قتل كشندگان پدر، خاصه قرة العین، جهدی فراوان كرد. حكومت دست به كار توقیف و حبس مظنونین شد. ولی
یكی از بابیه به نام سید صالح شیرازی در نزد حاكم صریحا اقرار به قتل نمود تا مگر سایر رفقا و همكاران را از قتل برهاند. اما حكومت وی را نیز توقیف نمود. بالاخره پس از پرسش و استنطاق، شش نفر از بابیه را گرفته به طهران فرستادند. از آن جمله میرزا صالح عرب و میرزا ابراهیم محلاتی كه هر دو از واردین به مسائل مذهب شیخیه بوده و همراه قرة العین از عراق عرب تا قزوین آمده بودند و دیگر قاتل اصلی یعنی میرزا صالح شیرازی كه از دست مأمورین بگریخت و یك چند متواری بود تا آن كه به اصحاب ملا محمد علی بار فروشی ملقب به قدوس پیوست و روزی از طرف قوای دولتی گلوله ی توپ بر سر پوش اطاق ملا محمد علی افتاد و آتش گرفت. شیخ خواست آتش را خاموش نماید. گلوله ی دیگر بر سرش آمده او را هلاك كرد [7] از این شش نفر حاجی اسد الله چون فوق العاده پیر بود، بر اثر رنج سفر و سختگیریهای مأمورین، به رسیدن به طهران مرد و شیخ صالح عرب را نیز به ملا محمد سپردند و به دست وی سر بریده شد و شیخ صالح شیرازی قاتل اصلی چنانكه گفتیم موفق به فرار گردید. ملا محمد كه هنوز از قتل پدری چنان شریف و بزرگوار سوزان و ملتهب بود، می خواست كه سه نفر بقیه را نیز بكشد. ولی ناصر الدین شاه بدین امر رضایت نداد و ملا محمد هر قدر التماس كرد مفید نیفتاد. بالاخره بدان راضی شد كه آن سه را به قزوین برده دور قبر پدر بگرداند و سپس آزاد نماید. شاه این پیشنهاد را قبول كرد و ملا محمد آنان را به قزوین برد و در طی بلوائی دو نفر دیگر یعنی ملا ابراهیم محلاتی و شیخ طاهر نیز كشته شدند به این
معنی كه آن دو را به درختی بستند و در معرض تماشای مردم در آوردند و مردم نیز هجوم كرده آنان را مجروح و مقتول ساختند و شك نیست كه ملا محمد نیز به قتل آنان راضی بوده. اما با این همه مجازات و قصاص، ملا محمد امام جمعه تشفی نیافت بلكه از این كه می دید قرة العین با آن كه جرمش ثابت است هنوز زنده مانده بحق بر خشم و خشونتش افزوده می شد. به همین نظر شروع به سر و صدا و فعالیت نمود و نتیجه این شد كه كار را بر قرة العین كه در خانه ی حاكم به عنوان توقیف به سر می برد و از طرف ملا محمد شوهرش نیز تحت نظر بود سخت گرفتند.

چون در این هنگام از بزرگان بابیه كسی بدو نزدیك نبود، وی كاغذی به طهران برای میرزا حسینعلی پسر میرزا بزرگ نوری فرستاد. این شخص و برادرش میرزا یحیی صبح ازل از اولین گروندگان باب و بدعت نوین وی بودند. نامه ی قرة العین مشعر بر وضع حال وی و استمداد از میرزا حسینعلی بود. نجات قرة العین از حبس و آمدن او به طهران برای بابی ها لزومی تمام داشت، بخصوص كه هم چنان كه ذكر می شود فكر تشكیل انجمن بدشت و طرح بدعتهای سوء این مذهب در میان بود و بدیهی است بدون وجود قرة العین كه از بانیان این اساس بود انجمن عمومی نمی توانست تصمیمی بگیرد. میرزا حسینعلی نوری، میرزا هادی از طایفه ی فرهادی قزوین را به یاری قرة العین فرستاد و او به كمك زنان خانواده ی خود توانست قرة العین را از خانه ی حاكم ربوده مخفیانه به اتفاق یك نوكر قلی نام به طهران آورد. این كاروان كوچك برای آن كه به چنگال مأمورین حكومت نیفتد از راهی غیر عادی خود را به
قریه ی اندرمان نزدیك حضرت عبدالعظیم رسانید. از این نقطه، قلی برای اعلام ورود طاهره به خانه ی میرزا حسینعلی رفت و او شبانه به اندرمان رفته قرة العین را همراه برادر خود موسی به خانه ای كه برای او تهیه كرده بود فرستاد. چند روز پس از این واقعه سران بابیه به طرف خراسان روانه شدند و در ناحیه ی بدشت متوقف گردیدند. از خراسان هم ملا محمد علی قدوس به آن جا رسید. این عده به دو اردو تقسیم گردید: یك دسته تحت ریاست ملا محمد علی بار فروشی ملقب به قدوس، دسته ی دیگر به ریاست قرة العین و میرزا حسینعلی نوری.

«بدست ناحیه ایست محدود از شمال به كوههای بسطام و دامنه ی كلاته از مشرق به خیر آباد و از طرف جنوب به قریه ی سعید آباد و از طرف مغرب به باغ زندان و شاهرود. آثار و خرابه هائی از كاروانسراها و آب انبارهای شاه عباسی در آن دیده می شود و چون در قدیم محل عبور و مرور قوافل و مسافرین خراسان و طهران و مازندران بوده، اهمیت بیشتری داشته ولی پس از احداث جاده ی اتومبیل رو كه از یك كیلومتری آن می گذرد اهمیت سابق خود را از دست داده است. مسافتش تا شاهرود هفت كیلومتر و دارای آب و هوائی معتدل و زمینی حاصل خیز است. با این همه اكنون بیش از ششصد نفر جمعیت ندارد» [8] بدشت از نظر تقسیمات كشوری، اكنون جزو دهستان زیر استاق از توابع شاهرود است. [9] .

در این ناحیه كاروان بابیه كه جز سه چهار نفر، بقیه از مقصد و علت حركتش بی اطلاع بودند، متوقف شد. سه نفر پیشوای آنان
هر یك در باغی سكونت گزیدند و سایرین نیز در زیر چادرها مستقر شدند.

اجتماع بدشت برای دو منظور بود: یكی نجات باب از زندان ماكو دیگر تعیین تكلیف بابیه با دین اسلام و اعلام جدائی و مخالفت صریح با دیانت حضرت ختمی مرتبت. راجع به نجات باب، چون مسافرین زیاد از آذربایجان به طهران می آمدند بخصوص كه بابیه خود به ماكو، سفرهای مكرر می كردند و من جمله ملا حسین بشرویه پس از دیدار باب، وضع سخت او را به اطلاع یاران خود رسانده بود، بابیه تصمیم به نجات او گرفتند. نتیجه ی تصمیمات بزرگان بابیه در بدشت این شد كه به هر قیمتی هست باب را از ماكو یا به قول سید علی محمد «ارض باسط» برهانند و ترتیب كار را چنین نهادند كه دعاة و مبلغین به اطراف بفرستند تا كلیه ی مؤمنین به باب را تشویق به مسافرت ماكو نمایند و پس از آن كه اجتماع به اندازه ی كافی قدرت یافت از شاه درخواست عفو باب نمایند و اگر شاه مخالفت كرد با حمله به سربازخانه و قراولان سید علی محمد را از زندان خارج كنند و در مقابل دولت بایستند و چنانچه دولت سخت گرفت و نتوانستند ایستادگی نمایند به خاك روسیه پناه برند. در اخذ این تصمیم قرة العین بیش از دیگران اصرار داشت و این پیشنهاد اثر فكری او بود كه به كمك فصاحت و شور مخصوصی به سایرین قبولاند.

اما موضوع دوم به این سادگی نبود. قرة العین زنی بود كه می خواست هر گونه قید و بندی را از دوش خود بردارد به همین جهت
با آن كه در مقابل مردم، در ابتدا نسبت به كلیه ی ظواهر شرع مقدس اسلام تظاهر می كرد، ولی باطنا از قیود و رسومی كه هر آئینی از داشتن آن ناگزیر است دلتنگ بود. اساسا ادیان الهی كه پیغمبران بزرگ برای اصلاح بشریت آورده اند و به تبع آن در مذاهب سیاسی، همه جا خیر اجتماع و جامعه در نظر گرفته شده است و به همین جهت اغلب اوقات آزادی مطلق و بی بند و بار فرد را برای اصلاح اجتماع محدود می كند و باید هم چنین باشد. چه اگر افراد بشر نخواهند كه از قسمتی از حقوق خود گذشت نمایند اجتماع صورت نمی گیرد و جامعه به وجود نمی آید بلكه دوره ی تاریك توحش و انفراد بشر تكرار می شود. این یك بحث منطقی است. ولی بعضی اشخاص نمی توانند یا نمی خواهند زیر بار این منطق صحیح بروند. قرة العین هم از آن گونه اشخاص بود. وی اصرار داشت كه آنچه اسلام آورده در هنگام ظهور باب ملغی و منسوخ است و چون باب قائم است و قائم حق دارد در مذهب تصرف نماید، پس شریعت اسلام از ظهور قائم دیگر منسوخ است و چون قائم هنوز احكام و تكالیف جدید را مدون و تكمیل نكرده است، زمان، زمان فترت است و كلیه ی تكالیف از گردن مردمان ساقط است. از سه نفر رؤساء بدشت میرزا حسینعلی عقاید قرة العین را تأیید می كرد و ملا محمد علی بار فروشی هر چند كه خود نیز چنین می خواست ولی جرأت ابراز این معنی را نداشت. بالاخره افسون آن زن عجیب بر ریا و تظاهر ملا محمد علی غلبه كرد و او نیز در برابر حسن و فصاحت و وجاهت وی سپر انداخت. پس از آن كه در قسمت نهائی امر موافقت
حاصل شد، پیدا كردن راه عملی این منظور سخت مشكل می نمود. قرة العین خود مشكل را حل نمود. بدین معنی كه پیشنهاد كرد: من روزی در هنگام موعظه ی روزانه بی حجاب خود را به مردم می نمایانم. امر از دو حال خارج نیست یا خواهند پذیرفت كه فهو المطلوب یا جمعی كه در حال تزلزلند (به اصطلاح آنها یعنی هنوز نوری اندك از عقل و دیانت اسلام روح آنها را روشن داشته) اعتراض خواهند نمود و برای شكایت نزد قدوس كه در آن روز نباید در مجلس حاضر باشد خواهند رفت. وی ایشان را به سخنان گرم و نرم ولی دو پهلو و موجب شك چند روز نگه خواهد داشت و چون به موجب مذهب اسلام زنان مرتده (برخلاف مردان كه مستحق اعدامند) باید با نصیحت و دلالت و موعظه به راه راست هدایت شوند، قدوس مرا مرتده اعلام خواهد كرد و روزی با من مباحثه خواهد نمود و من در این مباحثه وی را مجاب خواهم كرد تا مردم قانع شوند بخصوص كه تا آن وقت شور و حرارت اولیه از بین رفته و چشم و گوش آنان پر شده است. این نقشه ی شیطانی به اتفاق آراء تصویب شد و قرة العین برای اجراء آن آماده شد. در روز معین، بابیه به طریق مألوف برای شنیدن سخنان قرة العین حاضر شدند. چه معمول این بود كه هر روز یكی برای آن گروه موعظه كند. قرة العین كه در آن روز بهترین لباس خود را در بر كرده و صورت گندمگون و حسن خداداد خود را به كمك مشاطه به بهترین طرزی آراسته بود حسب المعمول در پشت پرده قرار گرفت و شروع به سخن نمود و فصاحت عجیب و حرارت كلمات به خصوص اضطراب وی در برابر
كار فوق العاده ای كه می خواست انجام دهد، تأثیر كلام وی را به حد اعلی رسانده بود. بدیهی است كه سخنان او از چه مقوله بود. وی گفت: «...ای اصحاب این روزگار از ایام فترت شمرده می شود امروز تكالیف شرعیه یكباره ساقط است و این صوم و صلوة كاری بیهوده است. آنگاه كه میرزا علی محمد باب اقالیم سبعه را فرو گیرد و این ادیان مختلف را یكی كند تازه شریعتی خواهد آورد و قرآن خویش را در میان امت ودیعتی خواهد نهاد. هر تكلیف كه از نو بیاورد بر خلق روی زمین واجب خواهد گشت. پس، زحمت بیهوده بر خویش روا ندارید و زنان خود را در مضاجعت طریق مشاركت بسپارید و در اموال یكدیگر شریك و سهیم باشید كه در این امور شما را عقابی و عذابی نخواهد بود». [10] در میان همین بحث پر حرارت به اشاره ی قرة العین پرده به یك سو افتاد و قرة العین همچون زنان پریروی افسانه ای در برابر كسانی كه منتظر همه چیز بودند جز این منظره، ظاهر شد. اثر این عمل شدید بود. چه عده ای دستان خود را بر صورت گرفته صدا به اعتراض برداشتند و عده ای از آن محل فرار كردند و تنها چند نفری خیره خیره به حسن و جمال وی نظر دوخته بودند. قرة العین برای جلب قلوب، چند قدمی در میان صفوف آنان رفت ولی این كار نتیجه ای نداد و بالاخره میرزا حسینعلی عبای خود را بر دوش او انداخته وی را از صحنه بیرون برد. كسانی كه قدری باهوش بودند و هنوز ایمانی در دل داشتند، به زودی حس كردند كه این مقدمات برای چه نتایجی است و از همان لحظه خود را كنار كشیدند
و كیش جدید را ترك گفتند. ولی عده ای دیگر به صورت اعتراض به نزد قدوس رفتند و قضایا را برای او بیان نمودند. قدوس اظهار تعجب كرده گفت «اگر چنین است كه شما می گوئید قرة العین مرتد شده است. اما شاید هم مقصود بزرگتری داشته باشد. قدوس در عین آن كه مطابق عقیده و سلیقه ی معترضین صحبت كرد، با كلمات دو پهلو و جمله هائی یكی به نعل و یكی به میخ، در دل معترضین ایجاد شك و شبهه نمود. مثلا راجع به كیفیت حجاب گفت هر چند كه جنبه ی عرفی حجاب بیشتر از جنبه ی شرعی آن است ولی بالاخره لازم می باشد. اما شما باید بدانید كه در صدر اسلام هم زنان بی حجاب بودند تا وقتی كه یكی از اعراب بی ادب نسبت به عایشه زوجه ی پیغمبر اسائه ی ادبی كرد. از همان لحظه آیه ی حجاب نازل شد. با این همه به این كیفیت امروز حجاب معمول نبوده در قرآن هم فقط راجع به زنان پیغمبر است. با این همه وجود چادر لازم است. چه گذشته از آنكه سنتی شده است، حافظ عفت و ناموس زنان ماست گو این كه محققا اگر رسم بر غیر از این جاری شده بود، مردان با آن خو می گرفتند و چنین سختگیری نمی كردند.

اما در مورد نسخ قرآن و رفع تكالیف و وضع شریعت جدید هیچ كس جرأت اظهار چنین مطالبی را ندارد. تنها مهدی (ع) باید آنچه را منظور قرآن است برای ما تشریح كند». بدین ترتیب قدوس با معترضین كنار می آمد و در ضمن هم گوش آنان را به بدعت جدید پر می كرد و در دل پاك و ساده ی آنان ایجاد شبهه می نمود. در خلال این چند روز قرة العین كسانی را كه نسبت بدو وفادار مانده و عمل او را عین مصلحت
تمیز داده بودند به دور خود جمع كرده آئین یا بهتر بگویم بدعت جدید را برای ایشان توضیح می داد. در ضمن هم ملا محمد علی قدوس وی را كافر خواند. روزی قدوس در محضر درس معمولی خود نشسته بود كه دو نفر جوان از یاران قرة العین از در وارد شدند و گفتند «... می فرماید كه شما بی آنكه جسارت بحث و مكالمه داشته باشید از ما بدگوئی كرده اید. این رسم نیست. با ما مباحثه كنید. در این صورت هر كه مغلوب شد از غالب اطاعت كرده از گفتار خود باز خواهد گشت.» قدوس گفت این زن از دین خارج شده و من مایل نیستم او را ملاقات كنم یا با وی بحثی نمایم. آن دو مرد گفتند این جواب مأموریت ما نیست. ما مأموریم كه شما را به لطف و خوشی نزد ایشان ببریم و اگر نیائید سر شما را خواهیم برد یا این كه شما ما را بكشید. از این سه صورت كار بیرون نیست. قدوس رو به اصحاب خود كرده گفت رأی رأی شماست. هر چه بگوئید مطیعم. مریدان پس از یك بحث شدید مباحثه را بر ریختن خون ترجیح دادند و قدوس به نزد قرةالعین رفت و صحنه ی ساختگی قبلی تشكیل شد و قرة العین شروع به سخن كرد و ثابت كرد كه مطابق اخبار و احادیث، مهدی باید حقایق را به مردم بیاموزد و در مقابل او، عمل و قوانین كلیه ی انبیاء سلف بی ارزش است. قدوس بر طبق نقشه ی قبلی مجاب شده اقرار كرد كه گفتار و كردار قرة العین صواب بوده و از گفتار سابق خود نسبت بدو معذرت خواست و كلیه ی اصحاب او بی آن كه بدانند این صحنه ها تماما ساختگی و مطابق نقشه بوده سر اطاعت نهادند و بدعت جدید را پذیرفتند.
وقتی كلیه ی افراد مجتمع در بدشت آئین اباحی جدید را پذیرفتند زن و مرد در یكدیگر افتادند و افسانه ی «باغ اپیكور» را لباس حقیقت پوشاندند و به اندازه ای افتضاح كردند كه حتی مورخ متدین بابی حاجی میرزا جانی نتوانسته است آن را ندیده بگیرد و با آن كه به تأویلات و تفسیرات دور و دراز از آیات و اخبار و لفاظی و جمله پردازی خواسته آن را نیكو جلوه دهد ولی نتوانسته است و چون در همان زمان افتضاح این امر به شیاع رسیده بود حاجی میرزا جانی اصراری می كند كه این مطالب مهمل است و اگر هم بوده به علتی بوده مثلا جائی می نویسد: «هر گاه مردم در اول ظهور قوه ی تحمل امر توحید را نداشته باشند ایضا بر ایشان احكام حدود می نویسند تا مردم قوه بگیرند. آن وقت نسخ می شود. ولی در مدت رجعت حجبات كم كم مرفوع می شود تا آن كه حقایق ثابت گردد و سیر در نبوت نمایند كه جنت احدیت بوده باشد. الحال محل ذكر آن نیست. همین قدر عرض نمودم كه گوش به حرفهای واهی مردم نكنید كه جمعی رفتند در بدشت و هرزگی كردند تا بدانی كه ایشان مردمان بزرگی بودند.» (نقطه الكاف ص 152) اما كاری كه این «مردمان بزرگ» كردند تنها «حرفهای واهی مردم» نبود بلكه به قول میرزا جانی در قشون ملا حسین بشرویه از جدی ترین پیروان باب از نوع كارهای بدشت خبری نبود و در اردوی مازندران بسیار سختگیری می شد و حتی ملاحسین گفته بود من بدشتیها را حد می زنم (ایضا ص 154)خلاصه در بدشت به تعبیر خودشان هر جا «سماء مشیت» بود بر «ارض اراده» تطابق یافت!.
بالاخره ساكنان بدشت تحمل این وضع زشت شنیع را نكرده «ازهای و هوی ایشان و از شور و سرورشان (ایضا ص 154) «خسته شدند و شب هنگام بر آنان حمله بردند. به این جهت بابیه كه 22 روز در آن ناحیه تمام قوانین مذهبی و عفت و ناموس اخلاقی را زیر پا گذاشته بودند، از بدشت خارج شدند. ولی خبر افتضاح همه جا پیچیده بود. چنان كه حاجی میرزا جانی می گوید «خبر كیفیت بدشت قدری راست و قدری دروغ در آن صفحات مازندران شهرت یافته هر كجا كه حضرات می رفتند ایشان را به رسوائی هر چه تمامتر بیرون می كردند» (ایضا ص 154) جمعیت بابیه به شاهرود رفتند. از آن جا به میانه سر و از این محل به وزوار رسیدند. چون در طی راه ملا محمد علی به قرة العین سخت نزدیك بود «اندك اندك دل در قرة العین بست و عاقبت كار بر این پیوست كه هر دو در یك محمل نشستند و ساربانی كه مهار شتر داشت شعری چند انشاد كرد بدین شرح كه اجتماع شمسین و قران قمرین است و این اشعار را با آهنگ حدی تغنی می كرد و طی مسافت می نمود. در یكی از قراء هزار جریب وی به اتفاق قرة العین به حمام رفت و با او همخوابه شد. چون مردم هزار جریب از عقیده و كیش ایشان آگهی یافتند بر آنها تاختند و اموال و اثقال ایشان را به نهب و غارت بردند.» این شرح كه از اعتضاد السلطنه مورخ مسلمان است با اشاراتی كه حاجی میرزا جانی در نقطة الكاف می كند تأیید می شود، هر چند كه حاجی نگفتنیها را نمی خواهد بگوید.

از این نقطه به بعد بر اثر بروز این گونه وقایع بین ملا محمد علی
از طرفی و قرة العین و میرزا حسینعلی از طرفی جدائی می افتد. اولی به طرف بار فروش و دسته ی اخیر به بندر جز و اشرف (بهشهر حالیه) و از آن جا به نور رفتند و به قول اعتضاد السلطنه «در غارت دل و دین و اغوای مردم چندان كه توانست جد و جهد بكار برد».

در حین حركت به نور، آن زن مدتی در خانه ی حاجی ملا محمد شریعتمدار ماند. ولی چون وجودش مایه ی فساد بود، سعید العلماء و سایر علمای مازندران مانع از توقف وی شده، وی بالاجبار از راه آمل به طرف نور رفت و پس از اقامت كوتاهی در سعادت آباد و دار كلا و قریه ی و از به تا كر نور كه مولد و ملك میرزا حسینعلی بود رفت. در خلال این مدت سایر گمراهان فرقه ی بابیه بساط خونریزی شیخ طبرسی را به پا كردند و آن هنگامه ی فجیع را به وجود آوردند. قرة العین در صدد بر آمد كه به قلعه برود. ولی قشون دولتی اطراف قلعه را كاملا محاصره كرده بودند و قرة العین به چنگ سپاه اسلام افتاد و او را به طهران فرستادند و در خانه ی میرزا محمودخان كلانتر تحت نظر قرار گرفت.

این جا باید به این نكته توجه كرد كه دوره ی اقامت او در مازندران زیاد روشن نیست. حتی تاریخ دقیق دستگیری او را كسی نمی داند و در كتب بابیه و بهائیه دقتی در این خصوص دیده نمی شود. قولی كه نقل كردیم از مورخین بهائی بود و آنها سعی دارند كه قرة العین را به خود و به میرزا حسینعلی نزدیك بدانند. اما در عوض نویسنده ی نقطة الكاف و سایر مورخین بابی می نویسند كه قرة العین پس از تبلیغ در نور عازم بار فروش شده به قدوس ملحق شد و در این جا میرزا یحیی نوری
معروف به صبح ازل را ملاقات كرده و به دستور قدوس، صبح ازل را به جایی كه مأمور بود، برده و ظاهرا قرة العین از آن جا باز به نور رفته است. به نظر مورخین بابی قدر مسلم آن است كه وی در تمام طول جنگ طبرسی (شوال 1264 - جمادی الثانیه 1265) در صفحات مازندران سرا و علنا مشغول تبلیغات بود و در این مدت مكررا صبح ازل را ملاقات كرده و عاقبت پس از خاتمه ی جنگ طبرسی در نور به دست اهالی دستگیر و تحت الحفظ به طهران اعزام شده (رجوع كنید به مجمل بدیع و نقطة الكاف و كتابی كه به مناسبت صدمین سال قتل قرة العین، بابی ها نوشته اند.»

با اینكه در خانه ی كلانتر محل توقف او را در بالاخانه ای قرار داده بودند كه جز با نردبان آمد و رفت ممكن نبود، باز راحت نمی نشست و با بابیها ارتباط داشت و زنهای بابی به عنوان رخت شوئی و بهانه های دیگر وارد خانه شده و با او ملاقات می كردند و وسیله ی ارتباط او با خارج می شدند و مكاتیب را «غالبا در جوف مأكولات كه به وی می رساندند یا به عنوان صدقه و نذر می فرستادند پنهان می نهادند و او جواب بر كاغذهائی كه برایش پنیر و غیره از مأكولات می گذاشتند با آبی كه از بقیه ی تره و سبزی های خوردنی می گرفت و با بعضی كناسه و قلامه ها كه در گوشه های حجره افتاده بود می نوشت و آن قطعات را لوله كرده از بالا به پائین می افكند و نسوان بابیه گرفته به در می بردند» (ظهور الحق ص 328).

از آن تاریخ تا هنگام سوء قصد به ناصر الدین شاه و تصمیم شاه
و هئیت دولت در قلع و قمع كلیه ی افراد بابی، وی در همین خانه زندگی می كرد. ولی پس از سوء قصد، حكم اعدام وی نیز صادر شد. بعضی از مورخین نوشته اند كه چون كشتن زنی را ناصر الدین شاه خوش نداشت، دو نفر از علماء معروف آن زمان طهران را به نام حاج ملا علی كنی و حاجی ملا محمد اندر مانی چند بار برای نصیحت وی فرستاد، تا شاید بتوانند وی را از ضلالت و گمراهی بدر آورند. ولی آن زن در جواب دو عالم مذكور همچنان به سخنان خود ادامه داد و از خر شیطان پائین نیامد. بالاخره شاه كه وی را در ضلالت خویش ثابت دید، فرمان داد تا وی را بكشند. نیمه شبی مأمورین دولتی وی را از خانه ی میرزا محمود خان كلانتر تحویل گرفته به باغ ایلخانی بردند. چون مأموریت تعقیب و اعدام بابیها به عهده ی عزیزخان سردار كل بود، فراشهای او وی را در باغ با دستمالی كه به گردنش بسته و كشیدند به قتل آوردند و او را در چاهی افكنده سر آن چاه را با خاك و سنگ پر كردند و بدین ترتیب به حیات پرشور و فتنه ی زنی كه خود موجب قتل و خونریزی بی شمار شده و حتی از كشتن عموی خویش نیز دریغ نكرده بود خاتمه دادند. باغ ایلخانی در آن روزگار خارج شهر بوده ولی پس از توسعه ی شهر در زمان ناصر الدین شاه در داخل شهر افتاده است و خوانندگان بهتر می دانند كه آخرین توسعه ی شهر طهران در دوره ی قاجاریه در زمان ناصر الدین شاه عملی شد و وی حد شمالی شهر یعنی خندق طهران را در محل فعلی خیابان شاهرضا و حد غربی را در محل فعلی خیابان سی متری قرار داد. طبق بعضی اطلاعات، گویا باغ ایلخانی
همان جاست كه بعدها سردار اسعد بختیاری (علی قلی خان) در تملك داشته و اكنون جزء بانك ملی و محل كتابخانه ی بانك است.

به قرة العین اشعاری نسبت داده اند كه بعضی از آنها به شعرای دیگر نیز نسبت داده شده مثل شعر معروف:

«جذبات شوقك الجمت بسلاسل الغم و البلا... الخ.

سید احمد كسروی در ردیه ی مستند و مستدلی كه به عنوان «بهائیگری» نوشته، راجع به این اشعار چنین نوشته: این شعرها را از صحبت لاری شمرده اند و به آخر دیوان او نیز افزوده شده ولی من جستجوئی كردم و بودنش را از قرة العین نزدیكتر دانستم. به نظر بنده، شاید قرة العین ابیاتی درین بحر و قافیه به استقبال از شعرای قبل از خودش مثل جامی و غیره گفته باشد و بعدها بابیان و بهائیها هر جا شعری بر این وزن و قافیه دیده اند به او نسبت داده اند، كما اینكه در همین اشعاری كه كسروی نقل كرده این بیت دیده می شود كه:

تو كمان كشیده و در كمین كه زنی به تیرم و من غمین

همه ی غمم بود از همین كه خدا نكرده خطا كنی

و این شعر مسلما از قرة العین نیست بلكه از عاشق اصفهانی است و این غزل از غزلیاتی است كه در مجمع ادبی اصفهان مطرح شده و عاشق و مشتاق و سایر رفقایشان آن را استقبال كرده اند. مؤلف كتاب «باب و بها را بشناسید» در صفحه 271 این شعر منسوب به قرة العین: خال بكنج لب یكی طره ی مشك فام دو... را در اشعار ام هانی دختر حاجی عبدالرحیم خان
از خوانین یزد متوفاة در 1236 قمری یافته و شرح حال این زن در تاریخ یزد آمده. پس مسلم است كه قرة العین گوینده ی آن نمی تواند باشد. اما در این كه وی شعر می گفته تردیدی نیست. در كتابی كه بابی ها به مناسبت صدمین سال قتل وی نوشته اند، اشعاری كه از لحاظ ادبی، صورت تازه و مبتكرانه ای دارد، به وی داده شده. در كتاب براون اشعار به خصوص مثنوی راجع به ازل به خط خود وی نیز آورده شده و در كتاب ظهور الحق هم مقداری از اشعار وی كه «انتشار نیافته» نقل شده است.

[1] راجع به جسد هور قليائي رجوع شود به مقدمه ي براون بر نقطة الكاف و كتاب شيخيگري تأليف نيكلا.

[2] قرآن كريم سوره ي 22 آيه ي 7.

[3] رجوع شود به قصص العلماء ميرزا محمد تنكابني.

[4] نقطة الكاف صفحه ي 141 - 142.

[5] بهائيگري تأليف مرحوم كسروي ص 85.

[6] سه نفر از علماي مذهب شيعه كه به دست مخالفين مذهبي خود به قتل رسيده اند لقب «شهيد» يافته اند. شهيد اول شمس الدين ابوعبدالله محمد بن جمال الدين مكي صاحب كتاب معروف اللمعة الدمشقية است كه به اختصار «لمعه» خوانده مي شود. وي در 734 هجري قمري متولد و به سال 786 در دمشق كشته شده. شهيد ثاني شيخ زين الدين علي بن شيخ انور الدين احمد العاملي مؤلف شرح معروفي است بر لمعه كه مطلقا به نام شرح لمعه خوانده مي شود. تولد وي در شوال 911 و قتلش در 966 بوده است. پس از وي در باب تعيين شهيد ثالث اختلاف است حتي قاضي نور الله را نيز شهيد ثالث خوانده اند.

[7] كتاب نقطة الكاف صفحه ي 190 - 179.

[8] نقل از مكتوب يكي از دانشمندان اهل بدشت در جواب نگارنده ي اين سطور.

[9] مجموعه ي رسمي اسامي دههاي ايران منتشر شده از طرف اداره ي كل آمار.

[10] متن همين كتاب. مورخ بهائي در اين باره مي نويسد: «موافق مذاق و روش خود طاهره به كسر تقاليد و حدود و حل اوهام و قعود قيام كرد....» تاريخ ظهور الحق.